ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
اوج تنهایی ام
صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ،
تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش پریشان کرده...
من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست
اینجا جز تنهایی که همدرد من است !
برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ،
میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز درونی ام را !
در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ،
باطنی اشفته دارم ،
من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ،
زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد !
وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم
با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که اینگونه در غم پایان ننشینم !
آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ،
بی قرار وبی تاب نیست ، انتظار برایش معنایی ندارد !
با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ،
هوام درد مرا میفهمد و هم من راز تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم !
دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است ،
ستاره ها به سوی دیگر چشمک میزنند
و خورشید به آن سو می تابد که کسی انجا به انتظار نشسته است !
من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی،
در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته ام نیست !
گرچه پر از درد است اما باید سوخت ،
گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید !
تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد !
خواستم به فردا امید داشته باشم ،
غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد !
به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ،
یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در فصل عاشقی !
{ کاش بودی و در این لحظه تنهایی هم راهم بودی}
نظرات شما عزیزان: